کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیه السلام ( مناجات اول جلسه)

شاعر : حامد آقایی     نوع شعر : مدح و مرثیه     وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع     قالب شعر : غزل    

دم را غنیمت می‌شمارم تا دمت هست            هرجا که باشم بر لب اسمِ اعظمت هست

از هر کسی که خواست باشم همنشینش            پـرسـیـده‌ام اول که آیـا آدمـت هـست؟


از آدم و عـالـم اگـر شـد دست کـوتـاه            در دل ندارم هیچ غم چون پرچمت هست

مبهـوت و مات از سخـتیِ دنیا نگردم            زیرا که رخسارم به رنگِ ماتمت هست

دسـتـم چـه بـا امـیـد دق الـبـاب کـرده            وقت خریدن، شوقِ جنس دَرهمت هست

شعری نخوانده دیده‌ام در کاسه لطفت            قبل از شروع شعرهایم دِرهمت هست

خـشکـیـده احـوال زمیـن از عـشق اما            بر چشمِ عشاق تو اشکِ بر غمت هست

با یک دوا درمـانِ درد هر مریـضـی            در نسخهٔ اشکی به روضه، مَرهمت هست

گریه، دلـیلِ محکـمی بر آشـنایی است            چشمی که گریان تو باشد مَحرمت هست

گـر خـلـقـتِ عـالـم شـود قـربـانـیِ تـو            از داغِ سیمایِ علی اکبر، کَمت هست

هـمـراهت آیـد دشمـنت تا قـتـلـگـاهت            در دست تا انـگـشـتریِ خاتمت هست

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل تحریفی بودن داستان ساربان تغییر داده شد

هـمـراهت آیـد سـاربان تا قـتـلـگـاهت            در دست تا انـگـشـتریِ خاتمت هست

مدح و مناجات شب جمعه ای با سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : مصطفی قربانعلی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

شب جـمـعه حـرمت بوی مُحـرّم دارد            بانـویی کـنـج حـرم مجـلس ماتـم دارد

شب جـمـعه شده و باز دلم رفـت حرم            دل آشـفـتۀ من، صحـن تو را کم دارد


مادرت روضه گرفـته است برایت آقا            زیر لب زمـزمۀ « وای حسـینم» دارد

بیرق روضه عیان است ز روی گنبد            مجلس روضه همانجاست که پرچم دارد

گـریۀ مادرتان عـرش خـدا را لـرزاند            روضـۀ « آه بُــنَـیَّ » چـقـدر غــم دارد

حجره‌های حرمت پُر شده از ذکر حسین            هر که آید به حـرم نـام تو را دم دارد

در هوای لب خشکت به لب آب فرات            چـشم هر زائرتان چـشمۀ زمـزم دارد

عطر سیب حرمت از سر شب تا به سحر            بُرده غم از دل هرکس که به دل غم دارد

فطرس امشب چقدر بر تو سلام آورده            فطرس انگار خبر از همه عالـم دارد

: امتیاز

مدح و ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به قم

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مدح وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مربع ترکیب

دارد مسیـح مـا می‌آیـد دیگـر از راه            پس خیر می‌بـیند گدا سرتا سر از راه

ما قـبلۀ خود را گرفـتـیم آخـر از راه            دست نـیاز از مـا و نـاز دلبـر از راه


از شوق لبـریز است چشم جاده حتی

از خانه بیرون ریخت هر دلداده حتی

این دختر زهرا که نه! زهراست اصلا            در صبر عـین زینب کبراست اصلا

بین کریمان شُهـره در دنیاست اصلا            جان علی موسی الرضای ماست اصلا

ساکن شده اینجا! که چون باران ببارد

در شـوره‌زار شهـر قـم گـنـدم بکارد

در محـمـلـش امـنـیـتـی بـسـیـار دارد            انـدازۀ یـک شـهـر خـدمـتـکـار دارد

هـــم نــاقــه‌ای آرام و بــی‌آزار دارد            هم اینکه راهی راحت و هموار دارد

اهل محل نه بد دهـن نه لات هـستـند

تا چند خانه دور و بر سادات هـستند

چشمی به ناموس خدا هرگز نخورده            بر چـادر او جـای پا هرگز نخـورده

سیلی به رویش بی‌هوا هرگز نخورده            آسیـبی از شـلاق ها هـرگز نـخـورده

امن است راهش بی‌برو برگرد اینجا

سر را به زیر انداخـته هر مرد اینجا

دسـتی سـوی مـعـصـومـۀ طـه نـیامد            پیـش نـگـاهـش خـیـزران بـالا نـیامد

تا کـاخ بـالأجـبـار و با دعـوا نـیـامـد            پـای پـیـاده یـک قــدم حــتـی نـیـامـد

هر چند بی‌بی روزه بود اما غـذا بود

در هر شـرایط احـترام او به جـا بود

: امتیاز

مدح و ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به قم

شاعر : مجتبی دسترنج نوع شعر : مدح وزن شعر : مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن قالب شعر : غزل

مژده دهید باغ را، چون برکات می‌رسد           این یَم و شوره‌زار را، قند و نبات می‌رسد

قصدش اگرچه قم نبود، دست قضا ببین عجب!           حضرت معصومه به قم، قبلِ وفات می‌رسد


کشتیِ نـوح آمده، بر روی ناقه جلـوه‌گر           این خبر از سَما رسید، راهِ نجات می‌رسد

حُسنِ تمامِ اهلبیت، منبع جـود و معرفت           هم بـرکـات آمـده، هم حـسـنات می‌رسد

بر دل عـاشـقان بَسی، از نفسِ مقدسـش           با قدمِ مبارکـش، شـور و نشاط می‌رسد

بوی مدینه می‌وَزَد، از سرِ جاده بر مشام           جاده شده معـطرش، تا نـفحات می‌رسد

سجده كنید جـنیّان، همچـو ملائكه بر او           وقت رسیدنش به قم، وقتِ صلاة می‌رسد

تشنۀ معرفت اگر، تشنه هنوز مانده است           بر لب خشک او بگو، آب حیات می‌رسد

بانوی قم کریمه است، مثلِ برادرش رضا           بر سر زائران خود، حینِ ممات می‌رسد

از طرف رضا بُوَد، به دستِ خواهرش اگر           برای کـربلا به ما، برگِ برات می‌رسد

او نرسیده بر رضا، پس نَشود چُنین دگر           حالْ بِدان که زائرش، بر عتبات می‌رسد

مژده به جمکران دهید، از حرمِ کریمه‌اش           غُصه مَخور که مهدی آن، جلوۀ ذات می‌رسد

مُنـتـقـمِ فـاطمه و..، مُنتـقـمِ خـونِ حسین           تِکیه به کعبه میزند، با صلوات می‌رسد

نزد کریمه ملتمس، با ادب و تکیده باش           از دل و جان قبول کن، هر چه برات می‌رسد

: امتیاز

مدح و ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به قم

شاعر : محمد بختیاری نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

خدا پوشانده بر آن قد و بالا رخت ایمان را            پدر خوانده ست در او آیه آیه شرح قرآن را

چه لطفی سایه اش افتاده یارب برسر این شهر            که غم لبریز شادی می‌کند حال پریشان را


ندارم غیر باران محبّت پیشکش چیزی            خداوندا مگیر از من چراغ چشم گریان را

به صحنش عقل من از کوچۀ زنجیر برگشته            گواه آورده در درگاه او چاک گریبان را

به جا مانده ست شعله جای دل در سینه از شوقش            فـرسـتادم به جای نامه، مد آهِ سوزان را

به جایی که قدم بگذارد آن بانوی پاکی ها            کرم در لحظه خالی می‌کند از شرم میدان را

هزاران بار حل کردند زائرهای گریانش            در این آیینه کاری روضۀ شاه خراسان را

: امتیاز

مدح و ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به قم

شاعر : اسماعیل شبرنگ نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

آمدی و حق بده چشمان ما حیران شود           مقدم زهرایی تو خوب گـل باران شود

یا خلیله آمدی در حیرت این دشت داغ           تا کـویر تـشـنۀ قـم خـانۀ رضوان شود


تاهمیشه معجزه با چشم هایت ممکن است           باید انسان با نگـاه لطـفـتان انـسان شود

مطمئناً هرکسی چشمش به ایوان تو خورد           دردهای بی‌دوایش یک به یک درمان شود

خوشبحال شاعری که با شما همسایه است           خط به خط اشعار او شیرین تر از سوهان شود

باید از قم قلب خود را راهی مشهد کند           عاشقی که قصد کرده زائر سلطان شود

لطف کردی بانوی رحمت که از شب تا سحر           خـاکـبوس مـقـدم تو خـطّـۀ ایـران شود

یا کریمه محضر تو عرض حاجت می‌کنم           با همین عرض ادب دارم عبادت می‌کنم

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبرم اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : قاسم نعمتی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

سحـر مکّـه صفـای دگـری پـیـدا کرد            نـالـۀ سوخـتـه دل‌ها، اثـری پـیـدا کرد
کعبه می‌خواست که دل را ز بتان پاک کند            دید فرزند خـلـیل و جگـری پیـدا کرد


بـه تــمـنـای لـبـان پــسـر اسـمــاعـیـل            زمزم از شوق، عجب چشم تری پیدا کرد

نور توحید پس از غیبت طولانی خویش            در حرم فرصت هر جلوه‌گری پیدا کرد
سالیانی خـبر از حضرت جبریل نبود            مصطفی آمد و او بال و پری پیدا کرد
از قــدوم پــسـر آمـنــه و عــبــدالـلــه            امّت پاک سرشـتان، پـدری پـیـدا کرد
خاتم از راه رسید و شجر هر چه رُسُل            تازه بر بار نشست و ثـمری پیدا کرد

مـا هـدایت شـدۀ نـور رسـول الـلـهـیـم
ریــزه خـوار کـرم زادۀ عـبـدالـلـهـیـم

بی‌وجود تو بشر بی‌سر و سامان می‌شد            همه جا نور خدا مخفی و پنهان می‌شد
بـی‌وجـود تـو کـجـا در هـمـۀ امـت‌هـا            نام این قـوم مـزیّن به مسـلـمان می‌شد
تا که از قـوم دگـر حرف میـان می‌آید            تکـیـۀ بـازوی تو شانۀ سـلـمان می‌شد
تو دعا کردی و ما شیعـۀ مولا گـشتیم            از همان روز، دلت گرم به ایران می‌شد
رخصتی می‌دهی ای سرور زیبا رویان            گویم از چه رخ تو قاتل هر جان می‌شد
با تبـسم به لب غـنچـۀ تو گـل می‌کرد            گیسوی حور، به یکباره پریشان می‌شد
علت این بود که در روی ملـیحانۀ تو            قـدری دنـدان ثـنـایـات نـمایـان می‌شد

ذکر تسبـیح تو آهنگ بیان ملک است
شکل ترکیب رخ تو نمک اندر نمک است

بـی‌دم قـدسی تـو مُـرده‌ای احـیـا نشود            پـسـر مـریـم قـدّیـسـه، مـسیـحـا نـشود
پشت موسی به تو و حضرت مولا گرم است            ورنـه بـی‌اذن شـما وارد دریـا نـشـود
گر زلیخا رخ زیبای تو بیند در خواب            پـای دلـداگـی یــوسـفـی رسـوا نـشـود
همه از رحمت تو حرف میان آوردند            از چه رو علت هر خشم تو افشا نشود
غضبت رمز «اشدّاء علی الکفّار» است            لشگـر کـفـر حریف تو به هیجـا نشود
با دعای تو علی صاحب تیغ دو سر است            بی رضایت گره از ابروی او وا نشود
جز به پیش غضب چشم تو در وقت نبرد            کـمـر تـیـغ عــلـمـدار احـد، تـا نـشـود

تو ز نـور احـدی، اشـرف مخـلـوقاتی
پـدر فــاطـمـه‌ای، تــاج سـر ســاداتـی

تو کریمی و کریمان همه از نسل توأند            سائلان بین، گـذر یـار بلافـصل توأند
هر که ابتر به تو گفته رحمش ناپاک است            همۀ خلق خـدا ریـزه‌خـور نـسل توأند
آن کسانی که نـدارند به دل حُـبّ علی            در عمل امت ملعون شده و رذل توأند
زدن فـاطـمه بر اهـل یقـیـن ثابت کرد            این اراذل پـی آتـش زدن اصل تـوأنـد
چون تمسّک به علی شرط شفاعت باشد            شیعیان در صف محشر همگی وصل توأند
چه کسی گفته اباالفضل ز اولاد تو نیست؟            ثـلث سادات ز اولاد اباالـفـضل تـوأند
بعد محسن که دل فـاطمه حساس شده            پـسـر سـوم زهـرای تـو، عـبّـاس شده

مکـتـب قـدسی تـو نـور حـقـایـق دارد
چـارده مصحف تابـنـده و ناطـق دارد
دشـمن کـور دل تو ز کجـا می‌دانست            راه تـابـنـدۀ تو حـضرت صـادق دارد
ظاهراً خاک حریمش شده با خاک یکی            باطـناً او حـرمـی در دل عـاشق دارد
روزی بـنـدگی مـا هـمه دست آقـاست            در عـمل او صفت کـامـل رازق دارد
سال‌ها می‌گـذرد، سرخی خاک یـثرب            اثــر خـــون تـن زخــم شـقــایـق دارد
گر که گـوش دل ما بـاز شود این ایام            صحـبت از تـوطـئۀ چـند مـنافـق دارد

زود شهر نـبی از مـادر ما خسته شده
باورم نیست که دستان علی بسته شده

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبر اکرم و امام صادق علیهم السلام

شاعر : اسماعیل شبرنگ نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

می‌وزد در سینه‌ها عطر گـلستان شما            می‌دمد نور خـدا از عمق چشمان شما

نوبهـاری در دل ماه ربیع الاوّل است            خنده زد گل در حضور روی خندان شما


یا رسول الله گـفـتم پَـر گرفـتـم تا خـدا            شد مدینه مقـصد این عبد حـیران شما

اوج معراج دل ما گنبد خضرای توست            می‌درخـشد آفـتاب از صبح تابان شما

هر دلی که دور شد از تو کویری می‌شود            تـشـنـه‌ام تا که بـبـارد بـاز بـاران شما

هر کسی مهجور ماند از آیه‌های بندگی            زود آدم می‌شـود با صوت قـرآن شما

حلم و تقوا و جهاد نفس و ایمان با عمل            قطره‌ای از شرح اقیانوس برهان شما

بارها گـفتی که جان من فـدای فاطمه            جان عالم گردد آقاجان به قـربان شما

عاشـقی ایـرانی‌ام از شیـعـیان حـیدرم            پـیـرو سلـمانم و عـمری مسلـمان شما

امتـداد نـور تو در صادق آل عـباست            در مسیر جعفریم از لطف و احسان شما

حاجت ما را به دست شاه مشهد داده‌ای            خاکـبـوس بچـه‌های توست ایران شما

حال و روزم نیست خوب اما مداوا می‌شوم            تا که زانو می‌زنم در نزد خوبان شما

این شب عیدی تفضّل کن برات کربلا            کاش می‌شد در حرم باشم به فرمان شما

منتظر هستیم تا مهدی بیـاید از حجاز            غـرق آرامش شود قـلب پـریشان شما

: امتیاز

مدح امام جعفر صادق علیه السلام

شاعر : محسن ناصحی نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن قالب شعر : غزل

از قضا ما را خدا از اهل ایمان می‌نویسد            ما أطیعـوالله می‌دانیم، قـرآن می‌نویسد

قُل تَعالَو نَدعُ می‌خوانیم، ثابت می‌کند ما            مومنِ عشقیم، آری آلِ عمران می‌نویسد


در مسلمانی قدم برداشتیم آنجا که حیدر            ما مسلمانِ علی هستیم، سلمان می‌نویسد

سختی از دین نیست؛لا اِکراهَ فِی الدّین؛ شیعه هستیم            مذهبِ ما را امامِ صادق آسان می‌نویسد

صادقُ الوَعدیم، ما را عشق این سان می‌پسندد            صادقُ القَولیم اگر از راستگویان می‌نویسد

حرف از ابراهیم از آتش می‌شود، کو یارِ صادق؟            از تنورِ خانه می‌پرسم، گلستان می‌نویسد

سرّ تبـیـاناً لِکلِّ شیء یعنی او که حتی            طفلِ مکتب خانه‌اش تفسیر تبیان می‌نویسد

آفرینش در نگاهش شرحِ توحیدِ مُفضَّل            علم یعنی قالَ صادق، اِبنِ حیّان می‌نویسد

: امتیاز

مدح امام جعفر صادق علیه السلام

شاعر : علیرضا خاکساری نوع شعر : مدح وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن قالب شعر : ترکیب بند

وقتی بیانجامد به وصل یار مقصد دیدنی‌ست           در محضر محبوب دیدار مجدّد دیدنی‌ست
هر شب تمام عرشیان او را زیارت می‌کنند           هفت آسمان حور و ملک در رفت و آمد دیدنی‌ست


در جسم و جان او خدا بهتر مجسّم می‌شود           در او تجلّیِّ صفات حیِّ سرمد دیدنی‌ست

با حُسن روی یوسـفی از یوسفان فاطمه           خال سیاه ابروی خم زلف مجعد دیدنی‌ست
با مطلع الفجر رخش جبرییل حیرت می‌کند           بسکه ظهور صادق آل محمد دیدنی‌ست
هر کس که از ذُرّیۀ زهراست آقای من است           تنها به زیر پای این اولاد مسند دیدنی‌ست
با چشم دل باید مزار ساده‌اش را بنگریم           قطعا بقیع خاکی اش مانند مشهد دیدنی‌ست
فردا که ایوان و شبستان و رواقی ساختیم           طوف کبوترهای عاشق دور گنبد دیدنی‌ست

قصد زیارت می‌کنیم از دور قطعاً زائریم
از عـاشـقان بـی قـرار صادق بن بـاقـریم

خورشید دارد ارتزاق از فیض نور خانه‌اش           موسا اقامت کرده در وادی طور خانه‌اش
پیر و مراد انبیاست سرچشمۀ آب بقاست           خضر نبی نوشیده از جام طهور خانه‌اش
اهل زمین شایستۀ خدمت به او هم نیستند           بر عـهـدۀ کرّوبـیـان باشد امور خانه‌اش
از برکت اعجازش ابراهیم بیرون می‌زند           با شوق هر کس پا گذارد در تنور خانه‌اش
جای غرور افتادگی جای تجـمّل سادگی           شب تا سحر می‌بارد از سقف نمور خانه‌اش
طیّ طریقم بی گمان آغاز معراج من است           نزدیک عرشم می‌برد این راه دور خانه‌اش
بار سرم را می‌کشد بر روی شانه شب به شب           خیلی بدهکارم به دیوار صبور خانه‌اش
موسی بن جعفر نه دمش عیسی بن جعفر پرور است           دستم به دامان مسیـح نوظـهور خانه‌اش
در مشهد و در کاظمین از عمق جان سر می‌دهم           اولاد مـن قـربـان اولاد ذکـور خـانـه‌اش

آئینه دار پنج تن بر خلق عالم حاکم است
جانم فـدایـش پنجـمین جدّ امام قائم است

عرض ارادت می‌کنم اما به شکل دیگری           تقدیم حضرت می‌کنم با جان و دل شعر تری
جمع نبـوّت با امـامت می‌شـود کُـنه امام           آئین او پیغمبری سِیر و سلوکش حیدری
در«مَا رَأیتُ اَفقَه مِن جَعفَر نُعمان» ببین           حتی ندارد دشـمنش از او فـقـیه بهـتری
کار کسی جز او نباشد ابن حیّان ساختن           از غـیر آقـا بر نـمی‌آیـد زُراره پـروری
از برکت انفاس او کرسی درس خاص او           پیچـیده ست آوازۀ فـقـه و کلام جـعـفری
بر صدق گفتارم شهادت می‌دهد اِبنِ حَکَم           در گفتگوهایش نمایان است فتح خیبری
ممنون قال الباقر و مدیون قال الصادق اند           از مرجع و از سینه‌زن تا روضه‌خوان و منبری
دیدند با چشمان خود هم شافعی هم مالکی           شیعه ندارد جز امام صادق خود رهبری
باید بگردد هر که در دنیاست کاهل بر نماز           در محـشر فـردا به دنـبال شفـیع دیگری
شکر خدا دم میزنم از صاحب خود دم به دم           شکر خدا دارم به تن رخت شریف نوکری
من با ارادت گفته‌ام قدر بضاعت گفته‌ام           ابیات گنگ من کجا اشعار ناب حِمْیری؟

مولا قدمگاهش همیشه قبله گاه اولیاست
فرزند او باب الحوائج مغز بادامش رضاست

در فطرت ما ریشه دارد مهر پنهانی ما           اسباب خدمت می‌شود افکار عـرفانی ما
از « لَن تَنالوُ البِرّ حَتّی تُـنـفـِقوا» دریافـتیم           باید که الـگـومان شود احکـام قـرآنی ما
در قحطی انسان و انسان دوستی ای کاش که           چون ریزعلی باشیم و باشد فصل دهقانی ما
دل روی دل باید نهاد و شهر را آباد کرد           ویـرانی هـم میـهـنـان ماست ویـرانی ما
دفتر به پایان آمده اما حکایت باقی است           مضمون سرازیر است در ابیات پایانی ما
از پا در آورده ست داعش را نه تنها تیر و تیغ           او را زمین زد عاقبت نیروی ایمانی ما
ریز و درشت دشمن شیعه به خاک افتاده از           سیـلـیِّ سنـگـین بـرادرهـای افـغـانی مـا
جایی برای عرض اندام سنان و شمر نیست           وقـتی قـیامت می‌کند کـیـسان ایـرانی ما
بی شک شکار بعدی‌اش باشد فقط آل سعود           فتـح مـدیـنه می‌کند قـاسـم سـلـیـمـانی ما
خاکسترش بر باد داد بر دشمنانش یاد داد           شوخی ندارد با کسی تصمیم طوفانی ما
او خار چشم دشمن است فرمانده‌ای فیل افکن است           پایان گرفت از همّتش شبهای بحرانی ما
چشمش به فرمان ولی دلواپس سید علی           چـشـم امـیـد حـضرت یار خـراسـانی ما
جای شهیدان دفاع از زینـبیه خالی است           در هیئت رزمندگان در مرثـیه‌خوانی ما

سادات مجلس معذرت آقا به خاک افتاده است
در کوچه مثل مادرش زهرا به خاک افتاده است

: امتیاز
نقد و بررسی

سید اسماعیل حِمْیری معروف به سید حِمْیری (عمان ۱۰۵ - بغداد ۱۷۹ قمری) از مشهورترین شاعران و مدافعان مذهب شیعه بود. طبع شعر وی روان بود و از وی اشعار فراوانی نقل شده است. با این وجود تنها ۲۳۰۰ قصیده از هاشمیات او جمع‌آوری شده است. نقل شده که وی در ابتدا بر مذهب خوارج بود. سپس مذهب کسانیه اختیار کرد و بعدها با عنایت امام صادق علیه السلام مستبصر شده، و به مذهب امامیه گرائید و تا پایان عمر شیعه باقی ماند.

مدح و مناجات با پیغمبرم اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : رضا رسول زاده نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

گـرفـته نـورِ وجـودِ تـو آسـمـان‌هـا را            اِحاطه کرده زمین را و هم زمان‌ها را

شُکـوه داده ظُهـورت به عـالـمِ هـستی            وقـار داده حُـضورِ تو کـهکـشان‌ها را


به بوی عطرِ تنت، یاس گیج شد، اُفتاد            خراب و مَست نِمودی تو باغبان‌ها را

تویی که روح گرفته، صَلات از نَفَسَت            عُروج می دهی هر دَم نمازخوان‌ها را

تو خـواستی که توجُّه به قـامتت نشود            کـنارِ خویش نـشاندی اگر جـوان‌ها را

به خُلق و خو و خوش اخلاقیِ تو جَذب شدند            کـشیده ای پیِ خود خِـیلِ کاروان‌ها را

میانِ مُشتِ تو سنگی خُـداخُدا می‌گفت            نخوانده درس، تو از بَر شدی زبان‌ها را

مرا که نیست زَبانی، بیان کنم مَدحَت            که گفته حق به کتابش یکایک آن‌ها را

علی عِدالتِ مَحض و، تو رَحمتِ مَحضی            به این صفات گرفتید، روح و جان‌ها را

چه ارتـباطِ عجـیـبی‌ست در میانِ شما            که مـات کـرده تـمامیِ نکـتـه‌دان‌ها را

عـلی کنارِ تو، یعنی: تو در کـنار خدا            کـشانـده‌ایـد به دیـوانـگـی روان‌هـا را

قـیامت است به دستانِ دخـترت زهـرا            شفـیعه‌ای که پـنـاه است بی‌اَمـان‌ها را

همان که خَلق شد از نورِ او همه عالم            همان که داده خُدا دستِ او کران‌ها را

همان که بر حَسَنش سَجده می کند یوسف            که وا گذاشته حُسنَـش همه دهان‌ها را

همان که خونِ حُسینش بقای دینِ تو شد            که قَبضه کرده به نامَش همه زمان‌ها را

همان که زینبِ او داده با عَـمَل تعـلـیم            شجاعتی که خودش داشت، خطبه‌خوان‌ها را

مرا دوباره به آئینِ خویش دعوت کن            بگـیـر دستِ ضـعـیفان و ناتـوان‌ها را

نفـس بزن، که مُسلـمان شَویم بارِ دگر            نگاه کن، که بهاران کـنی خَزان‌ها را

: امتیاز

مدح امام جعفر صادق علیه السلام

شاعر : محسن راحت حق نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

صدق در گفتار تو کامل نمایان می‌شود            اهل بدعت از کلام تو هراسان می‌شود

مکتبی تأسیس کردی بر مدار مصطفی            دین احمد جان گرفته مثل باران می‌شود


چه نفس‌هایی زدی در راه علم و معرفت            با نفـس های شـما آدم مسلـمان می‌شود

صـادق آل مـحـمـد وارث صـدیـقـه‌ای            از مسیحایی دمت هر درد درمان می‌شود

ای کـلام الله نـاطـق، قـبـلـۀ اهل یـقـین            پای این مکتب فقط تفسیر قرآن می‌شود

بارها پـای پـیـاده رفـتـه‌ای کـرب‌و‌بـلا            این ارادت‌ها سرانجامش حسین جان می‌شود

تاکه نام پاک جدت می‌رسد، بی‌معطلی            ناله‌ات پُر آه و چشمان تو گریان می‌شود

کربلا بستی به سر عمامه مشگی، چرا؟            تا بگویی که امامت هم پریشان می‌شود

روضه خوانها،منبری‌ها را تو مدیون کرده‌ای            خانۀ بی‌روضه و بی‌گریه ویران می‌شود

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبرم اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : حمید رمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

قـلـم به دست گـرفـتـم دوبـاره بـنـویسم            نـهـاد عـشـق شـدم تا گـزاره بـنـویـسـم
حـروف شـمسی خود با سـتاره بنویسم            توان گـرفته‌ام از یک عـصاره بنویسم


عصاره‌ای که رسید و زمین به آب رسید

عصاره‌ای که چکید و شراب ناب رسید

در آن زمان که بشر محو بت‌پرستی بود            تمام فرصتشان صرف عیش و مستی بود
بقـای نسل به ‌تـدریج رو به پـستی بود            بنـای بت کـده‌ها حُکـم چـیـره‌دستی بود
تـمام نـور رسید و جهـان چـراغان شد
رسید و یک‌شبه یک طایفه مسلمان شد

به‌ گـوش بـاش خـداونـدگـار گـمـراهی            رسیـده ‌است سحـر در پـسِ شبِ واهی
وزیـده است نـسـیم خـوش سحـر گاهی            به سوی چـاهِ عـدم تا ابـد بـشـو راهـی
خبر رسیده که موسی به نیل آمده است
خـبـر رسیـده دوبـاره خـلـیل آمده است

خدا به خلقـت زیـبای خود نـمک پاشید            به خـلـق جـاذبۀ روی عـشق مـی‌نـازید
خجـالـت از نَـفَـس سـرد مـاه می‌بـارید            به پشت ابـر تکامل روانه شد خورشید
خـدا به چهـرۀ او دین راستـین می‌گفت
به آفـریـنـش خود، بـاز آفـرین می‌گفت

بـه ســردی نَـفَـس آدمـی حــرارت داد            زمین خشکِ هـوس‌باز را طراوت داد
به ذات گـمـشدۀ عـاشـقـی کـرامـت داد            به مـادّیّـت ایـن خـاک، مـعــنـویّـت داد
برای کسب شـرابش زمین سبـو می‌شد
جهان به یُمن قدم‌هاش، زیر و رو می‌شد

دو قطره اشک محمد، دوسال باران بود            رسول می‌شود از بس به فکر انسان بود
شکست خوردۀ این روزگار، شیطان بود            و جبرئیل زِ عرش خدا رجزخوان بود :
دوباره بر همه حجّـت، تمام خواهد شد
چرا که حضرت احمد، امام خواهد شد

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبر اکرم و امام صادق علیهم السلام

شاعر : ‌محمدحسین رحیمیان نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

به نام قـبـلۀ شـاه نجـف، به نام نـبـی            مـنـم غـلام عـلـی و مـنم غـلام نـبی

علی و فاطمه، داماد و دخترش هستند            چه بیـش ازین بنویـسیم از مقام نبی


نوشته‌اند سخن گفته در شب معراج            خـدا به لهجۀ حـیدر، به احـترام نبی

به آنکه تهمت هَذیان به او زده لعنت            همیشه وحی گره خورده با کلام نبی

بگو به دشمن حـیدر، خدا خدا نکـند            علی علی ست مناجات صبح و شام نبی

بـگــو کـه اشـهــد انَّ عـــلـی ولــی الله
بگیر هر چه که می‌خواهی از رسول الله

سلام حضرتِ از درک ما، فراترها            ســلام ســایــۀ بــالا ســر ابــوذرهـا
به جز تو نیست کسی در جهان علی پرور            به جز تو نیست کسی سید پیـمـبرها
تو با عـلی و خـدیجه قـیامـتی کردید            که نیست تا ابـدالـدهر، کار لشکرها
جـماعـتی که هـمه دشمنان هم بودند            شـدند با هـنـرت خـواهر و برادرها
هنوز هم که هنوز است نام فاطمه‌ات            نـشانده لـرزه به جـان تـمـام ابـتـرها

بزرگ و کوچک نسلت همیشه سلطانند
غــلام خـانـۀ ایـن قــوم، تـاجــدارانـنـد

تو نور عـالـم امکان، تو مـاه تابـانی            تو قبله‌ای، تو مرادی، تو جان جانانی
تو با وفـا، تو خـدای مـکـارم اخلاق            تـو قـبـلـه گـاهِ تــمـام مـهـربــانــانـی
به آشنا، به غریبه، به کافر و مؤمن            رسیده بخشش و لطفت، تو مثل بارانی
تو آن شهـنـشهِ خاکیِ روزگاری که            نه حاجـبی به سرایت بُوَد نه دربانی
بزرگواری و کارَت عطای بی منت            غـم دل هـمگـان را نگـفـته مـی‌دانی

به یُـمنِ مَـقـدم تـو بـتـکـده، مُـصـلا شد
زمین ز خواب زمستانی ِخودش پا شد

جهان برای همیشه است، آرزومندت            شده هواییِ شصت و سه سال لبخندت
چه ساده عاشق خود کرده‌ای دو عالم را            یـگـانه‌ای و زمـانـه، نـدیـده مانـندت
قسم به جانِ که از اهل آسمان و زمین            به جز تو خورده به قرآن خود، خداوندت؟
خـدا ز دامن تو دست من جدا نکـند            خدا رهـام نگـرداند هـرگز از بندت
هزار شکر که مدیون صادقت هستم            ره نجـات به من یـاد داده فـرزنـدت

همان که خواسته‌ای شد، مسیر عاشقی‌ام
هـزار شـکـر خـدا را امـام صــادقـی‌ام

همیشه بر سر این سفره میهمان هستم            همیشه شامل این لطف بی‌کران هستم
نه دلبـری‌ست مرا جز نوادگان شما            نه جیره خوار و فدائی این و آن هستم
بگو چه بهتر ازین خواهم از تو من دیگر            به زیر سایۀ زهـرای مهـربان هستم
شنـیـده‌ام که تـویی عاشق حسیـنی‌ها            منم همان که رفـیق حسیـنـتان هستم
به جان فـاطـمه آقا بـیا و کـاری کن            شوم شهـید ِحسین ِتو تا جـوان هستم

درین زمانه که دلسوز و تکیه گاهی نیست
به جز حسین مرا ملجا و پـناهی نیست

: امتیاز

مدح پیغمبرم اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : محسن راحت حق نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

آغـاز کردم عشق را با « یا محمد»            زیـباترین ذکـر است برلب‌ها محمد

خـاتـم شـدن برانبـیـا؛ ثـابت نـمـوده            دردانـۀ هـسـتـی بـود تـنـهـا مـحـمـد


قلبش پُر از مهر و عطوفت؛ مهربانی            دارد دلی واسـع تر از دریـا محـمـد

گـویای این مطلب شده رفـتار احمد            بـر کـل ابـنـاء بـشـر«بـابـا» محـمد

مجنون شده صد یوسف مصری به خالش            سازد ز هر کس، عـاشق شیدا محمد

زیباترین وصفی که او را شاد کرده            این جمله باشد« یا ابا الزهرا محمد«

ما شیعـیـان حـیدر و صدیـقه هستیم            ما را بـخـر، سوگـند بر مـولا محمد

خـیلی دلـم تنگ است ای آئینه مهر            با یک نگـاهـی کـن مـداوا یا محـمد

کرببلا رویای هر قلب حسینی است            مـا را رسـان تا تـربت اعـلا محـمد

: امتیاز

مدح پیغمبرم اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : میلاد حسنی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن قالب شعر : غزل

از کتاب وصف تو یک حرف هرکس خوانده باشد           از سر حیرت دهانش چون حرا وا مانده باشد

هر کسی از سجده بر نورت تمرد کرد، رد شد           عدل حق است این که شیطان را ز عرشش رانده باشد


هر سری در ارتش علم تو باید پا بکوبد           خواه او سرباز باشد خواه او فرمانده باشد

جز برای مرتضی افلاک در خاطر ندارد           حکم تو خورشید را از راه، برگردانده باشد

بیت تو صُنع خداوند است پس جا دارد آقا           اینکه عزرائیل پشت در معطل مانده باشد

آتشی بر پا کنی قبل از قیامت تا که در آن           نامۀ اعمال ما را دخـترت سوزانده باشد

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبرم اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : مرتضی عابدینی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

حق رسیده است بگوئید که باطل برود            عـلـم آمد که هـمی زاهـد جاهـل برود

وحدت از بارقه‌اش، جلـوۀ دیگر دارد            آمـد او تـفـرقـه از بـیـن قـبـایـل بـرود


رحمت حق به زمین آمده تا جلـوۀ او            بـه درِ خـانـۀ هـر سـائـل قـابـل بـرود

هرکه دیده ست رخش را به تعجب گفتا            حقش این است که با دیدن او، دل برود

اصلا او خلق شده تاکه ز یمن قـدمش            ز جهان ظلمت و خواری و رذائل برود

چون که اوهست گل سرسبد موجودات            به هـوای رخِ او لـیـلـی عـاقـل بـرود

بت پرستان همه مبهوت محمّد شده‌اند            بی‌سبب نیست که نامش به محافل برود

هرکجا می‌نگرم نور رخش جلوه‌گر است            هر کجـا نـام وی آمد ز همه دل برود

کـشتی شرک و نقـاق و همۀ پـستی‌ها            بـا تـجـلّـی گـل آمــنــه در گــل بـرود

عابد از آمدنش مست و غزلخوان شده است            زورق طبع وی از یم به سواحل برود

: امتیاز

مدح امام جعفر صادق علیه السلام

شاعر : محمدحسن بیات لو نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

دلم به غیر شما با کسی موافق نیست            گلی به عطر خوش پیچک و شقایق نیست

به دست آتش دوزخ همیشه در بند است            به نام نامی تو هرکسی که عاشق نیست


به غیر سینۀ پاکت که معدن علم است            دگر به هیچ کجا این همه حقایق نیست

به پای مکـتب تو هر که آمد عالم شد            برای فهـم کلاست غـریبه لایق نیست

نـشـسـته‌ام بـدهـم گـوش بر روایـاتـت            قسم به جان تو بهتر از این دقایق نیست

اگر که مذهب من جعفری و شیعه شدم            مراد مکتب من جز امام صادق نیست

: امتیاز

مدح امام جعفر صادق علیه السلام

شاعر : حسین ایمانی نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مثنوی

کـارِ مـا نیـست از شـمـا گـفـتن            مــا کـجـا وُ خــدا خــدا گـفـتـن

گـفتن از این قبیله کارِ خداست            این عـشیره عـشیرۀ زهـراست


اهـلِ منـبـر به رویِ این مـنـبر            تــکــیــه داده سـُلالــۀ حــیــدر

هرکه از عشق گفت عاشق نیست            راستی این امامِ صادق کیست؟!

او امـامِ زمـیـن وُ اَفـلاک است            فـطرتـش آسمانی وُ پـاک است

مـعـنی فَـضل وُ دانـش وُ تـقـوا            چـشـمـۀ بـنـدگی وُ عـشـقِ خـدا

شـرحی از آیه‌هایِ قـرآن است            وَجهی از جلوه‌هایِ رحمان است

اَبری از نور وُ رحمت وُ برکات            بَـر جـمال وُ جـلالِ او صلوات

خرجِ حق می‌شود نَفَس به نَفَس            دین ما قـالَ صادق است وُ بَس

هر دو عـالم در اخـتیار اوست            وَ احـادیـث ذوالــفــقـارِ اوسـت

سـیـرتش  سِـیْـری از مسلـمانی            نُـطـقِ او حـیـدری وُ طـوفـانی

در کلاسَـش نـشـسته جـبـرائیل            کُـشتـۀ یک نِگـاهـش عِـزرائیل

قــیــمـتِ هـــر کــلامِ ایـن آقـــا            سَـر تَـر از کـُلِّ جَـنّـة الاعـلـی

من که چـیـزی از او نـمی‌دانـم            در حَـریــمَـش سـتــاره بـارانـم

اشک هایم به رویِ گونه نشست            هِق هِقَم بُغضِ صحنِ یار شکست

دستِ من رویِ سیـنـه جـا دارد            دل هـــوایِ مـــدیــنــه را دارد

در حـریـمِ شـمــا غــبـار مـنــم            بـی‌قـــرارِ وصــالِ یــار مــنــم

: امتیاز

مدح و ولادت پیغمبر اکرم و امام صادق علیهم السلام

شاعر : محمدعلی بیابانی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

در گرگ ومیش صبح پُر از ظلمتی که باز            افکـنـد پـرده روی سر مـردم حـجـاز
نـور حقیقت از طرف عرش سر زد و            لرزید روی فرش تن هرچه که مجاز


شیطان دوباره رانده‌تر از قبل خویش شد            بت‌هـا به سـجـده آمـده بـا نـیت نـمـاز
آری محـمـد؛ آنکه رسولان قبل از او            محـض نـیـاز آمـده تا او رسد به نـاز
او می‌رسد که بیرق عشقی عـمیق را            بـر بـام روزگـار درآرد بـه اهــتــزاز

او می‌رسد که بـاز خـدا مـنجـلی شود
او آمـده مـنـادی عــشـق عــلـی شـود

ای آخـریـن طـلـوع نـبـی‌هـا پـیــام‌هـا            وی اولـیـن شـروع وصی‌هـا امـام‌هـا
دریـا رسـیـده‌ای به مـصاف سراب‌ها            دریـا رسـیـده‌ای به لـب تـشـنـه کام‌ها
افــتـاده پــای مـعــجــزۀ آســمــانـیـت            تـیـغ بـیـان صـاحـب عـلـم و کـلام‌هـا
باید فقط ز وصف تو و اهل بیت گفت            تا آن زمانکه هـست زبـانی به کـام‌ها
سلمان محمدی شده چون عاشق علی ست            مـولاست کـیل سنجـش تو در مـقام‌ها

نابـرده رنـج، گـنج، مـیـسر نـمی‌شود
هـر ثـروتـی محـبّت حـیـدر نمی‌شـود

آوردی از بـهـشت، به دنـیا نـسـیـم را            با خـود نـسیـم مـهـر خـدای رحـیم را
آورده‌ای بـرای هــمـه سـائـلان دهــر            پشت سر خود ایل و تـباری کـریم را
آه ای امـیـن مـکـه! تـو بـابـای امـتـی            زیر پَـرت امـان بـده مـشـتی یـتـیم را
پَر می‌کـشد به گـنـبد سبزت دلی سیاه            در حـائرت مکان بـده این یا کـریم را
برگرد در غدیر و بگو که صراط کیست            گـم مـی‌کـنـیـم گـاه ره مـســتـقــیــم را

زخـم مـرا رهـین مـداوای خویش کن
من را گدای خانۀ زهرای خویش کن

آرام از کــنــار پـیــمــبــر قــدم بــزن            شاعر! برو بقـیع و در آنجا قـلـم بزن
حالا برای حضرت صادق غزل بگو            اما کمی به شادی خود رنگ غم بزن
آن قـبـرهای خاکی غـمـبـار را بـبـین            این وضع را درون خیالت به هم بزن
بر روی هر مزار، ضریحی درست کن            بر آن ضریـح های خـیالی حـرم بزن
خود را کنار پنجـره فـولاد فرض کن            و سرنوشت عـاشـقی‌ات را رقـم بزن

قـدری ببار و گریه کن و سلسبیل شو
بر آن مـزارهـای خـیـالی دخـیـل شـو

شاعر! دوباره مست شو از فیض ساغری            به به چه ساغری چه شرابی چه کوثری
مردی که شیعیان ز عنایات مکـتـبش            معروف می‌شوند پس از این به جعفری
جان ای امام عشق! که می‌روید از لبت            گـل‌هـای تـازه بـا نـفـحـات پـیـمـبـری
صدها چون ابن حیان یا چون زُراره را            باید که پـای مکـتب عـلـمت بپـروری
یا قال باقر است و یا قال صادق است            هر عالمی که خوانده حدیثی به منبری

سرسـخـتی مرا به نـگـاهی ملـیـح کن
من را در عشق ایل و تبارت فقیه کن

حالا مـنم که با دل بی‌تـاب و عاشـقـم            سرمست بـزم عـشق تو و این دقـایـقم
مشـتاق حرف‌های تـوأم آیه‌ای بخوان            محـتاج حـرف‌های تـو و قـال صادقـم
بین حدیث‌های تو تا حرف کربلاست            من جــزو بــیــقــرارتـریـن خــلایـقـم
حرف از حسین می‌زنی و گریه می‌کنم            کـافی‌ست که نـگـاه کـنـی به سـوابـقم
باری مرا را روانه کن امشب به کربلا            در حـائـری که زائـر آنجاست خـالـقم

ما را بیا و مثل خودت روضه‌دار کن
در کـشـتی سـعـادت جـدّت سـوار کن

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ضعف محتوایی در عدم رعایت شأن اهل بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظورحفظ بیشتر حرمت و شأن پیامبر که مهمترین وظیفه هر مداح است؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

آه ای یـتـیـم مـکـه! تـو بـابـای امـتـی            زیر پَـرت امـان بـده مـشـتی یـتـیم را

مدح و ولادت پیغمبر اکرم و امام صادق علیهم السلام

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : ترکیب بند

هر کس گرفـته غـیر تو مـأوای دیگر            خـیـری نـدیـده از گـدایـی‌هـای دیگـر

من روزی‌ام را از تو بی منّت گرفـتم            منّت فـراوان است در هر جای دیگر


یک پای من رفته است امشب سمت مکّه            سمت نجـف رفته است اما پای دیگر

تو با علی یعنی دوتن در بین یک روح            شیـعـه نـدارد جـز شـما بـابـای دیگـر

وقت ولادت نیست، هنگام ظهور است            دنـیا مـی‌آیـی تو ز یک دنـیـای دیگـر

حـالا که رفـتـم تـا عـلـی و تا مـحـمـد

بـایـد بـگـویـم یـا عــلـی و یـا مـحـمـد

نور تو خـیلی قـبل از آدم معـتـبر بود            از تو چه در انجیل و چه تورات اثر بود

دنـبـال تـو بــودنـد احــبــار یــهــودی            قلب کشـیشان از ظهـورت با خبر بود

هـر روز عـبـدالله را تـهــدیـد کـردنـد            هر روز عـبدالمـطلب تحت نظـر بود

تو آمدی ایوان کسری هم ترک خورد            آثـار ربـانـیّـت هـر جـا جـلـوه‌گـر بود

آتـشکـده یکـباره اصلاً ریخـت بـر هم            خاموش شد هر مشعلی که شعله‌ور بود

شب کافی است ای مکه! دیگر ماه آمد

الــلـه اکــبــر کــه رســول الـلـه آمــد

اُمّـی شـدی،اُمُّ الـقــرا شـد زادگـاهـت            پیغـمـبران را زنـده کرده روی ماهت

خیلی دعـا کردی برایش جای نفـرین            حتی همان که خار می‌ریزد به راهت

این امّت تو تا قـیامت رو سفـیـد است            از بـرکـت صوت اذان‌گـوی سـیاهـت

بـوی عــلـی را مـی‌دهـی آقـای مـکـه            وقـتـی شده دیـگـر ابـوطـالـب پـناهت

دلخوش به اصحابت نشو که در خطرها            تـنـهـا عـلـی مـی‌مـانـد آقا در سپـاهت

لعنت بر آنکه با جسارت حرف می‌زد

هرکس ز کفر والـدینت حـرف می‌زد

شکوه نکن از غربتت، لشگر که داری            در غـزوه‌هایت ضربۀ آخـر که داری

اصلاً بیـاید چـند تا مـرحـب به مـیدان            فـرقی نـدارد، فـاتـح خـیـبـر که داری

گیرم که اصلاً عبدوَد رد شد ز خندق            آسوده باش آقای من! حـیدر که داری

به طعـنه‌های این و آن بی‌اعـتـنا باش            بگذر از ین بدبخت‌ها! کوثر که داری

آنکس که خیر و برکت دنیاست زهراست

سِّر وجود این جهان زهراست، زهراست

ای صــادق آل عـلـی در بـیـکـران‌هـا            یـادی بکـن قـدری هم از ما ناتـوان‌ها

بـار سـفـر بـرداشـتـی از دوش مـردم            ای نـاشـنـاس مـهــربـانِ کــاروان‌هــا

جـارو کـشـت اعـجـاز ابـراهـیـم دارد            در دست‌های توست این کون و مکان‌ها

درک مـقـامت کار امـثال زُراره ست            کی راه دارد در حـریمت این گمان‌ها

پـرچـم سـیـاه روضه بر دیـوار داری            تو روضه‌خوانی بر تمام روضه‌خوان‌ها

روضه بخـوان از آفـتاب بـین گـودال

از حجّـت اللهی که افـتادست بـی‌حـال

: امتیاز